دلت را خانه من کن، مصفا کردنش با من
به من درد دلت افشا کن، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل، کلید استجابت را
بیا یک لحظه با من باش، پیدا کردنش بامن
اگر درها به رویت بسته شد، دل بد مکن با من
در این خانه دق الباب کن، واکردنش با من
چو خوردی روزی امروز، من را شکر نعمت کن
غم فردا مخور، تمدید فردا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بدها را، جمع و منها کردنش بامن
بیاسا جبهه خود را، به خاک بندگی یک شب
تو خود را بنده ما کن، عبد مولا کردنش با من
اگر صدبار گنه کردی، مشو نومید از رحمت من
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
توحید فهمی
خدا هماني است که ما مي خواهيم کاش ما هم هماني باشيم که خدا مي خواهد
...
دعا مي کنم خدا غافل کند تورا از آن کار که خدا را از تو غافل مي کند...
می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود. همان دل های بزرگی که جای من در آن است، آن
قدر تنگ می شود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم.
هنوز خدایت همان خداست!
هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
می دانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و می دانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...برای همیشه!
چون هر وقت گریه می کنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شب ها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
خدایا می توانم چند لحظه با تو خلوت کنم؟؟؟ قول می دهم بیشتر از چند لحظه وقتت را نگیرم گوشت را جلو بیاور.... بیا نزدیک تر... من خسته ام... میشنوی؟؟؟
این روزها خیلی خسته ام...
این روزها با سختی های بسیاری دست به گریبانم...
این روزها مثل تکه چوبی روی آب خودم را بر روی دریای زندگی با همه تلاطماتش رها کرده ام و آنها هرچه می خواهند می کنند
این روزها آغوش گرم خدای مهربانم را می خواهم
این روزها دستان پرمهر خدایم را می خواهم تا اشکهایم را بزداید
این روزها فقط به خدای خوبم نگاه می کنم
منتظر دستان مهربانش هستم که دستم را بگیرد
منتظرم تا مرا به آنجا که باید هدایت کند
و البته تا رسیدن به آنجا مراقبم باشد
خدایا این روزها فقط و فقط تو را می خواهم
می خواهمت، می خواهمت ....
وقتی قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود
وقتی نمیتوانیم اشكهایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشكند
وقتی احساس میكنیم
بدبختیها بیشتر از سهممان است
و رنجها بیشتر از صبرمان؛
وقتی امیدها ته میكشد
و انتظارها به سر نمیرسد
وقتی طاقتمان تمام میشود
و تحملمان هیچ ...
آن وقت است كه مطمئنیم به تو احتیاج داریم
و مطمئنیم كه تو
فقط تویی كه كمكمان میكنی ...
آن وقت است كه تو را صدا میكنیم
و تو را میخوانیم
آن وقت است كه تو را آه میكشیم
تو را گریه میكنیم
و تو را نفس میكشیم
وقتی تو جواب میدهی،
دانهدانه اشكهایمان را پاك میكنی
و یكی یكی غصهها را از دلمان برمیداری
گره تكتك بغضهایمان را باز میكنی
و دل شكستهمان را بند میزنی
سنگینی ها را برمیداری
و جایش سبكی میگذاری و راحتی؛
بیشتر از تلاشمان خوشبختی میدهی
و بیشتر از حجم لبهایمان، لبخند
خوابهایمان را تعبیر میكنی
و دعاهایمان را مستجاب
آرزوهایمان را برآورده می کنی؛
قهرها را آشتی میدهی
و سختها را آسان
تلخها را شیرین میكنی
و دردها را درمان
ناامیدی ها، همه امید میشود
و سیاهیها سفید سفید

تنها تو را صدا میکنیم
و فقط تو را می خوانیم
.: Weblog Themes By Pichak :.