منظورم از ما ، من و توست ...
مهرباني او همه را کفايت مي کند ،
از پير و جوان گرفته ،
تا افراد تنها و ناتوان ،
از تند خويان تا متکبران ...
عشق او حد و مرزي نمي شناسد ،
پس هرگز گمان مکن که مورد رحمت او واقع نمي شوي ؛

آتشي نمى سوزاند "ابراهيم" را ،
و دريايى غرق نمي کند "موسى" را ؛
کودکي، مادرش او را به دست موجهاى "نيل" مي سپارد ،
تا برسد به خانه ي فرعونِ تشنه به خونَش ؛
ديگري را برادرانش به چاه مى اندازند ،
سر از خانه ي عزيز مصر درمي آورد !
مکر زليخا زندانيش مي کند ،
اما عاقبت بر تخت ملک مي نشيند...
از اين "قِصَص" قرآنى هنوز هم نياموختي؟!
که اگر همه ي عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند ،
و خدا نخواهد ؛
نمي توانند ...
او که يگانه تکيه گاه من و توست !
پس ؛
به "حکمتش" دل بسپار ،
به او "توکل" کن ؛
و به سمت او "قدمي بردار" ،
تا ده قدم آمدنش به سوى خود را به تماشا بنشيني...
خدایا از این دنیا خسته شده ام
از این نا مهربانی ها خسته شده ام
هر شب چشمانم خیس است
هر شب در خواب دعا میکنم.خدایا مرا در خواب بمیران تا در هنگام مرگ
چشمانم دنیا را نبیند تا که مردنم را کس نفهمد...کس نبیند...
برای نجاتم تلاشی نباشد...
خدايا...
پروردگارا...کمکم کن، کمکم کن که بتوانم پنچره ي دلم را رو
به حقيقت بگشايم...
خدايا...
ياريم کن که مرغ خسته دلم راکه ديري است دراين قفس زنداني
است، درآسمان آبي عشق تو پرواز دهم...
خدايا..
دلم گرفته از اين دنيا از اين ادمها خسته شدم دوست دارم بميرم دلم داره ميتركه دلم ميخواد سير گريه كنم خسته شدم خدايا كمكم كن خدايا نجاتم بده از اين مخمصه خدايا خدايا دستمو گرفتي رهايم نكن خدايا فقط توكلم به تو وبس پس كمكم كن خدايا
.
.
.
خدایا! دیشب تا صبح چت میكردم. شب عجیبی بود و چتی غریب.
ثانیهها، دقیقهها و ساعتها گذشت و من انگار در این دنیا نبودم: "گم شده بودم".
...
لحظهای دیگر، همانطور كه چشمانم بر صفحهِ نمایش رایانه دنبال پیامی جدید از سوی آن آشنای غریبه میگشت، صدای اذان از مسجدی نزدیك خانه گوشم را نوازش داد: "اللهاكبر...".
دینگ! طرف تایپ كرده بود: "آخرش خودت رو معرفی نكردی! نمیخوای بگی كی هستی؟" "اشهدان لاالهالاالله..."
...
خواستم باز هم سركارش بگذارم، اما... دلم نیامد: "گناه داره، راستش را میگم" "اشهدان محمدرسولالله ... اشهدان علیاً ولیالله،..."
تایپ كردم: "من!... قلم خشك شد! چی بگم؛ اسم؟ سن؟ جنس؟ محل زندگی؟ و من این همه بودم و این همه نبودم. پس من كیستم؟ این مرد كه در هیاهوی چت، خود را گم كرده كیست؟ ای كاش لحظهای با خود چت كرده بود!
...
داشتم دیوانه میشدم. از خود بیگانه، گمگشته، لحظات سخت سرگردانی... "حی علیالصلاه`..."
پس از سالها دوری از خود، یافتمش: "من؟ بندهِ خدا!".
"حی علیالفلاح..."
خواستم فریاد بكشم و نعره بزنم كه "پس تا كی چت با غیر؟"
"حی علی خیرالعمل..."
...
خدایا میخواهم از این لحظه فقط با تو چت كنم، میخواهم هویت اصلی خودم را پیدا كنم: "گوهری كز صدف كون و مكان بیرون است / طلب از گمشدگان لب دریا میكرد".
"اللهاكبر اللهاكبر"
اما فراموش نمیكنم كه تو اولین پیام را فرستادی، تو بودی كه با دلم چت كردی و او را به خود آوردی.
"لااله الاالله..."
هر روز
شیطان لعنتی
خط های ذهن مرا
اشغال می كند
هی با شماره های غلط ، زنگ می زند،
آن وقت من اشتباه می كنم و او
با اشتباه های دلم حال می كند
...
وقتی
قلبهایمان كوچكتر از غصههایمان میشود
وقتی
نمیتوانیم اشكهایمان را پشت پلكهایمان مخفی كنیم
و بغضهایمان پشت سر هم میشكند
وقتی
...
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه كنی؟
پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید.
خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری كه دوست داری از من بپرسی؟
من سؤال كردم: چه چیزی در آدم ها شما را بیشتر متعجب میكند؟
خدا جواب داد....
.
.
.
خدا لبخندی زد و گفت: فقط اینكه بدانند من اینجا هستم، همیشه
.: Weblog Themes By Pichak :.